گله ای نیست...
از دست عزیزان چه بگویم؟ گله ای نیست
گر هم گله ای هست، دگر حوصله ای نیست
سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم
هر لحظه جز این دست، مرا مشغله ای نیست
دیری است که از خانه خرابان جهانم
بر سقف فرو ریخته ام، چلچله ای نیست
در حسرت دیدار تو آواره ترینم
هر چند که تا خانه ی تو فاصله ای نیست
بگذشته ام از خویش، ولی از تو گذشتن
مرزی است که مشکل تر از آن، مرحله ای نیست
سرگشته ترین کشتی دریای زمانم
می کوچم و در رهگذرم، اسکله ای نیست
من سلسله جنبانِ دلِ عاشق خویشم
بر زندگیم،سایه ای از سلسله ای نیست
یخ بسته زمستانِ زمان، در دل بهمن
رفتند عزیزان و مرا قافله ای نیست
نظرات شما عزیزان:
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم...
.gif)
ممنون از نظرهای گرمتون
امیدوارم با روحیه ای هر چه بهتر و شاداب تر بازگردید
.gif)